1) مرکزیت گفتمان(متن)، که در آن بر نیروی برسازنده ی زبان تأکید می شود، به این معنی که ابژه های "طبیعی"، به طور گفتمانی تولید می شوند.
2) هویت های پاره پاره، که در آن بر مرگ سوژه ی فردی، خودآیین و خالق معنا تأکید می شود؛ و تولید گفتمانیِ فرد جای فهم ذات باورانه از انسان را می گیرد.
3) نقد فلسفه ی حضور و بازنمایی، که در آن تصمیم ناپذیریِ زبان به جای باور به "زبان به منزله ی آیینه ی واقعیت و ابزار شفاف انتقال معنا" می نشیند.
4) از دست رفتن بنیادها و کلان روایت ها، که در آن بر صداهای چندگانه و سیاست های محلی تأکید می شود.
5) پیوند دانش و قدرت، که در آن بر عدم امکان تفکیک دانش از قدرت و عدم وجود دانش بی طرف تأکید می شود.
6) حاد واقعیت،که در آن امر وانموده جای "جهان واقعی" را گرفته و شبیه سازی ها جایگاه ممتازی در نظم اجتماعی معاصر پیدا می کنند.
مرکزیت گفتمان:
پست مدرنیسم از دل ساختارگرایی فرانسوی بالید، که چرخش زبان شناختی در فلسفه را جدی می گیرد. پست مدرنیست ها از مفاهیمی نظیر متن و گفتمان استفاده می کنند تا با دو موضع مقابله کنند: یکی علم که هدفش پیش بینی و کنترلِ طبیعت و انسان هاست؛ و دیگری اومانیسم که تجارب فرد و حقوق منحصر به فرد بشر را در جایگاه ممتاز می نشاند. تأکید بر زبان، پست مدرنیسم را به برساخت گرایی ای نزدیک می کند که از یکسو هر گونه ادعای ابژکتیویستیِ قطعیت و حقیقت عینی، و از سوی دیگر اتکای اومانیستی بر ادعاهای ذات باورانه را زیر سؤال می برد؛ پست مدرنیسم در این دو مسیر از یکسو فلسفه ی حضور و بازنمایی، و ازدیگر سو هویت های واحد و خودآیین را به چالش می کشد.
مرکزیت گفتمان به این معناست که تجربه ی جهان از خلال گفتمان ها اتفاق می افتد. گفتمان ها توجه فرد را به موجودیت ها و تقسیم بندی ها جلب می کنند؛ و همین گفتمان ها جایگاه فرد را در جهان تعیین می کنند. گفتمان، همان گونه که به جهان ساختار می دهد، به سوبژکتیویته هم ساختار می دهد، و حسی از هویت اجتماعی و درجهان بودگی را به فرد می دهد. محققان سازمانی از این بینش ها استفاده کرده اند، برای مثال در تحقیقی، با استفاده از مفهوم پرکتیس های گفتمانی فوکو، به برساخته شدن فرد و جهان در گفتمان استراتژی شرکت پرداخته شد؛ و اینکه چگونه این گفتمان در ایجاد حس ایمنی برای مدیران، تجلی مردانگیِ مدیریت، و تسهیل و مشروع سازیِ اعمال قدرت نقش ایفا می کند.
هویت های پاره پاره:
پست مدرنیست ها هویت یکپارچه و واحد را مورد انتقاد قرار می دهند. در این خصوص دو نسخه و ورژن متفاوت وجود دارد:
یکی آنها که معتقدند مفهوم پردازی غربی از بشر همواره یک اسطوره بوده، و بیشتر بیانگر ایده ای قوم محورانه است که به مردانگی، عقلانیت و کنترل اولویت می دهد. فرد، تا زمانی که در این گفتمانِ مسلط است، از هویتِ ایمن و امنی برخوردار خواهد بود، اما همزمان به بازتولید این سلطه نیز کمک خواهد کرد. نسخه ی دوم اما، فردِ منسجمِ یکپارچه را در عصر تاریخی و فرهنگیِ کنونی نادرست می داند. در جامعه ی متکثر و مرتبط به همِ امروز، که گفتمان های متعدد وجود دارند، پاره پارگی هویت امری اجتناب ناپذیر است. این دیدگاه در حوزه ی مطالعات سازمانی نیز پیامدهایی داشته است: اینکه هویت های افراد چگونه در حال برساخته شدن است، این که چطور طرح ایده ی کارهای دانشی، هویت های شغلیِ خاصی را تولید کرده است، و یا اینکه چطور گفتمان مدیریت منابع انسانی، فرد را ابژکتیو و متعین ساخته، و او را از خصایص غنیِ اجتماعی و شخصی اش تهی کرده است.
نقد فلسفه ی حضور:
علوم اجتماعیِ غالب، حضور ابژه را غیرپروبلماتیک می داند، و معتقد است کارکرد اصلی زبان بازنمایی ابژه هاست. پست مدرنیسم این موضع را هم توهم تلقی کرده و معتقد است پرکتیس های زبانی و غیرزبانی در تولید ابژه ها نقش کلیدی دارند. چنین موضعی بیش و کم در آرای مید، ویتگنشتاین و هایدگر به چشم می خورد، اما این به معنی نسبی گرایی نیست. پست مدرن ها بیش از آن که دغدغه ی نسبی گرایی داشته باشند، نگران ثبات ظاهری ابژه ها و دشواریِ آشکارساختنِ فعالیت هایی هستند که ابژه ها را می سازند و آنها را حفظ می کنند. برای مثال "کارمند" یک ابژه است، اما طبیعت "کارمند" نمی سازد، بلکه وجود کارمند مستلزم زبان و مجموعه پرکتیس هایی است که موجودیت ها و تقسیم بندی های خاصی را ممکن ساخته باشند. پس کارمند را نمی توان با اشاره به آنکه کارمند نامیده می شود توصیف کرد؛ بلکه کارمند محصول پرکتیس های زبانی و غیرزبانی است که او را به یک ابژه بدل می سازند. پس کارمند، یک چیزِ تنها نیست، بلکه به طور ضمنی بر تقسیم کار، بر حضور مدیریت و .... دلالت دارد. کارمند، نه یک سری ویژگی ها، که مجموعه ای از روابط در دل تقسیم کار است.
نظرات شما عزیزان: